قانون سوم: عصبانیتم را بشناسم
برای اینکه عصبانیتم را بشناسم میخواهم یک لیست تهیه کنم از وقتهایی که عصبانی میشوم. قصد دارم این لیست را به مرور کامل کنم و به دنبال راه حل باشم.
قبلا فهمیده بودم همیشه صبحها قبل از رساندن دخترم به مدرسه خیلی عصبانی هستم با زودتر بیدار شدن و آماده کردن وسایل برای روز بعد این مشکل حل شده. البته عامل مهم دیگر این است که این مسئله هر روز تکرار میشود و همین امکان تمرین کردن را به من میدهد. یعنی وقتی هر روز صبح عصبانی بودم کم کم علتش را شناختم و کم کم با راه حلهای مختلف و تمرین برطرفش کردم.
حالا میخواهم برای مراحل دیگر هم این کار را بکنم.
من معمولا وقتی میخواهم با دخترم از خانه بیرون بروم عصبانی هستم و زود از کوره در میروم. علتش فکر میکنم اولا برنامهریزی غلط است. همیشه لحظه آخر یادم میافتد زیر گاز را خاموش نکردهام. درها و پنجرهها را چک نکردهام. غذاهای مانده را توی یخچال جا ندادهام و امثال اینها. علت دیگرش اضطرابی است که از دیر رسیدن، بد قولی کردن، پیدا نکردن تاکسی یا ماشین برای رسیدن به آنجا است. من این اضطراب را به راحتی به دخترم و اطرافیانم انتقال میدهم. دائما عین یک نوار ضبط شده تکرار میکنم چیزی جا نگذاریم، دیر شد، دیگه نمیرسیم، همه رفتن ما موندیم، موبایلم کجاست، گاز را خاموش کنیم، کلید را فراموش نکنیم.
برای این تصمیم گرفتهام اولا من خودم از یک ساعت قبل اول از همه وسایل خودم مثل موبایل، سوئیچ، کلید را بردارم. درها و پنجرهها را چک کنم و همه چیز آماده باشد. بعد از اینکه کاملا آماده شدم دخترم را با آرامش حاضر کنم.
دوم اینکه سکوت کنم. در ذهنم مراحل چک کردن کلید و گاز و غیره را انجام بدهم و هی تکرارش نکنم تا آرامش بقیه را هم برهم بزنم.
سوم اینکه اینهمه انرژی منفی ندهم و بقیه را مضطرب نکنم. تکرار بیهوده به ماشین نمیرسیم، دیر میرسیم، ما همیشه آخرین نفریم، هوا تاریک شد را به کار نبرم چون گفتن و نگفتنشان نه تنها مشکلی را حل نمیکند بلکه همه را ناراحت و مضطرب میکند.
چهارم اینکه سعی کنم واقعا خوش بگذرانم یعنی این شوق و ذوق بیش از حد دخترم برای بیرون رفتن را زهر مارش نکنم و با او همدلی و همراهی کنم. آرامش او را به هم نزنم و با آرامی برخورد کنم.
جلوی دیگران وقتی دوست یا همسایهای خانه ما میآید یعنی فقط برای من میآید و همراهش بچه نیست، دخترم پرخاشگر میشود و همه کارهای عادی را فراموشش میشود گویا از قصد کار میکند که من عصبانی بشوم. مثلا اگر در شرایط عادی قرار گذاشته باشیم فقط یک ساعت تلویزیون نگاه کند جلوی مهمان به خیال اینکه شرایط عوض شده نمیگذارد تلویزیون را خاموش کنم و مقاومت میکند. یا مثلا وقتی از بیرون میآید به درخواست من دستهایش را میشوید اما اگر کسی خانه ما باشد با پرخاشگری میگوید که چقدر دستهایش را بشوید دوست ندارد. دائم حرف من را قطع میکند از مهمان میخواهد نقاشیهایش را نگاه کند و خلاصه من شاید سر جمع نتوانم با مهمان بیست دقیقه راحت حرف بزنم. در این جاست که من همه عهد و پیمانم فراموش میشود به دخترم کمتر توجه میکنم و راحتتر عصبانی میشوم. یعنی اشتباهاتش جلوی ذیگران برای من بزرگتر جلوه میکند و عصبانی میشوم وقتی میبینم با این همه تکرار و توجه باز هم همچنان جلوی دیگران خیلی چیزها را رعایت نمیکند. واقعا در این مورد نمیدانم چه روشی باید به کار ببرم.
وقتی خانه را به هم میریزد من معمولا با صبوری همه را جمع میکنم چون میخواهم جلوی تنش را بگیرم. میدانم برای اینکه وسایل به هم ریخته را جمع کند باید بارها و بارها با زبان خوش تکرار کنم و هر بار غرغر کند و حتی ناله که جمع نمیکند. فقط وقتی داد بزنم از ترس مشغول میشود. حتی وقتی با زبان خوش راه حل های ساده نشانش میدهم دوست ندارد گوش کند علاوه بر این چند برابر زمانی که خودم جمع میکنم باید انرژی بگذارم. بنابراین خودم جمع میکنم اما اگر در هفته چند بار تکرار شود دیگر واقعا کنترل عصبانیتم غیر ممکن است. یعنی در حالیکه داد میزنم بارها سرزنشش میکنم که اندازه سنش نمیفهمد، فکر من نیست تا من سرم را بر میگردانم همه جا را به هم میریزد و تحقیرش میکنم تا خشمم خالی شود.
در مهمانی دختر من معمولا غذا را به من زهر مار میکند یعنی هیچ وقت سر سفره حاضر نیست یا اگر باشد از غذایی که میدانم دوست ندارد میخواهد یا زیادتر از حد معمول توی ظرفش میکشد و تمام نمیکند در خوردن نوشابه که در خانه معمولا نمیخریم خودکشی میکند و از آنجا که معمولا دوست ندارم جلوی دیگران عصبانی بشوم یا باید به حد انفجار عصبانیتم را درونم بریزم یا هر ازگاهی اشارهای یا تهدیدی و تشری بزنم شاید کارساز باشد. در اینصورت یا باید کلا رهایش بگذارم وگرسنه بماند یا هر چه میخواهد بکند، یا آنقدر عصبانی بشوم و ناگهان جلوی دیگران طاقتم طاق شود و رفتاری ناشایست انجام بدهم که نه در شان من است و نه برای دخترم خوشایند است. واقعا برای این مورد راه حل ندارم.
موقع اتفاقات پیش بینی نشده، بارها پیش آمده قبل از رفتن به میهمانی ناگهان متوجه بشوم که لباسش یک لکه داشته که ندیده یا لنگه جورابش نیست یا فلان لباسش را یادش نیست در کدام گوشه گذاشته. از آنجا که من خانه دار هستم و دائما مشغول تمیز کردن و شستن هستم برایم خیلی گران تمام میشود که ببینم دقیقا وقتی که به چیزی نیاز هست امکانش نیست. چیزی که معمولا بارها گوشزد کردهام. من همیشه قبل از شستن لباسها از اهالی خانه میخواهم لباسهای کثیفشان را بیاورند یا خودم تا جایی که بتوانم آنها را کنار میگذارم مثل جورابها یا لباسهایی که قبل از حمام عوض میشود. اما کمد دخترم معمولا ریخت و پاش است و نمیداند چطوری لباسهایش را پیدا کند. عادت دیگری هم که دارد این است که بین لباس مهمانی و لباس خانه تفاوت قائل نیست و بعد از هر بار مهمانی باید بارها تکرار کنم لباست را عوض کن. بعضی وقتها هم موقع بازی لباسهایش را عوض میکند و با آنها نقاشی میکشد یا خوراکی میخورد و بعد از تمام شدن بازی آنها را به کمدش بر میگرداند بدون اینکه من بدانم کثیف شدهاند. من هم وقتی لباسی را که میخواهیم توی کمد کثیف پیدا میکنم شروع میکنم به غرغر کردن و اینکه چرا من هر چیزی را باید صد بار بگم چرا حواست به لباسهات نیست و الی آخر.
یک مورد دیگر پیش بینی نشدهها که معمولا تکرار میشود این است که درست قبل از خواب متوجه میشود دفترش را مدرسه جا گذاشته، خودکارش تمام شده، یا باید چیزی برای مدرسه میبرده که تا آن لحظه یادش نبوده.
مورد دیگر این است که همین که من می خوابم مثل بعداز ظهرها همه خانه را به هم می ریزد و به خیال خودش میخواهد خانه درست کند یا تغییر دکوراسیون بدهد در این جور مواقع بعضی وقتها کلیه محتویات کمدها را خالی میکند و توی خانه پخش میکند و مسلما برای جمع کردنش اول کمی مقاومت میکند یا اگر قبول کند غرغر میکند و هیچ وقت هم نمیتواند خانه را به حال اولش دربیاورد.
وقتی به حرفم گوش نمیدهد، من ممکن است یکی دوبار اول را کوتاه بیایم اما همین کوتاه آمدنها اگر جواب ندهد تبدیل به یک بمب می شود که هر آن احتمال منفجر شدنش هست. یعنی حتی اگر به حرف من گوش بدهد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود آن انرژی که من از خشمم سرکوب کردهام و صرف آرام حرف زدن و ناز کشیدن کردهام در درون من تلنبار میشود و اگر این موقعیت یک بار دیگر تکرار شود به یکباره بیرون میریزد. مواقعی که به حرفم گوش نمیدهد عبارتند از شروع کردن مقشهایش، جمع کردن وسایلش، مسواک زدن، شستن دستهایش ، خاموش کردن تلویزیون، دعوا نکردن با بچههای دیگر و کتک کاری نکردن با آنها.
وقتی انتظارات مرا برآورده نمیکند، انتظارات من عبارتند از اینکه اجتماعی باشد یعنی سلام کند خداحافظی کند، وقتی کسی او را مخاطب قرار میدهد جواب بدهد. در کلاسهای متفرفهای که شرکت میکند اینقدر خجالتی و ترسو نباشد و انگیزه داشته باشد.
وقنی میرویم خرید همه چیز میخواهد و دائما این جمله میشه اینو بخریم را میشنوم. اگر جواب نه باشد که معمولا نه است دوباره به چیز دیگری گیر میدهد و دوباره شروع میکند. خرید کردن بسیار خسته کننده و عصبی کننده میشود.
موقع مشق نوشتن، کلا مشق نوشتن دخترم برای من یک پروژه بزرگ محسوب میشود روزی که بتوانم بدون دعوا و فریاد و غرغر شنیدن از او و غرغر کردن من مشقهایش تمام شود ، هنوز فرانرسیده.